چکیده

 بانگاهی به آثار منظوم و منثور مولانا جلال الدّین مولوی بلخی (رومی) متوجّه می‌شویم که از تک تک واژه‌های کلامش بوی زندگی و حیات به مشام می‌رسد. در این مقاله سعی شده‌است با دقّت به معنای زندگی در اشعار مولانا، گلچینی از ابیات کتاب وزین مثنوی معنوی گردآوری شود که به نوعی تلقّی و برداشت مولانا از جهان‌بینی زندگی معنادار است. مولانا در پرداختن به این مصادیق با تأسّی و تبعیّت از کلام پروردگار رنگ و لعاب زیباتری به آن‌ها بخشیده است.

حیات طیّبه‌ای که پروردگار برای انسان به عنوان اشرف مخلوقات در نظر گرفته و سبب سعادت وی در دنیا و آخرت می‌شود، ایمان و عمل صالح است. این ایمان و عمل صالح به انسان زندگی می‌بخشد و به زندگی او بها می‌دهد وگرنه انسان نیز همچون سایر موجودات زنده است نه اینکه به واقع زندگی کند.
واژه های کلیدی: زندگی معنادار، حیات طیّبه، ایمان، عمل صالح، مولانا، مثنوی
مقدّمه
زبان، ساخت و بافت کلام، همچنین زیورها و ترفندهای ادبی و هنری در اشعار شاعرانی همچون سنایی، عطار، حافظ، سعدی و مولوی یکی از دلایل ماندگاری و سر‌زندگی کلام آنان در طول زمان بوده است. صرف‌نظر از این عوامل تکنیکی و هنری زبان، عامل مهمّی که سبب جاودانگی شعر این دسته از شاعران و ادیبان شده است، پیوند و ارتباط عمیق سراینده‌ی این گونه آثار با کلام آفریدگار هستی، یعنی قرآن بوده است.
از میان بزرگان ادب، سهم مولانا از توجّه به زندگی معنادار در پرتو مفاهیم قرآنی، سر و گردنی از سایرین بیشتر بوده است و این‌گونه حیات را عمیق‌تر در قرآن و احادیث شریف نبوی تجربه و دریافت کرده‌است. به قول زرّین‌کوب «زندگی سراینده‌ی مثنوی سرا پا معنی است».(زرّین‌کوب، 228: 1376).
اگر به کل متن قرآن از آغاز آن یعنی سوره‌ی حمد تا پایان سوره‌ی ناس نظری اجمالی بیافکنیم، به جرأت می‌توانیم بگوییم هیچ سوره ای از قرآن کریم نیست که مولوی در شش دفتر مثنوی خود به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از معنا و مفهوم آیات آن بهره نبرده باشد. برای اثبات این مدّعی کافی است به عنوان نمونه به دو سوره‌ی آغازین قرآن یعنی بقره و آل عمران دقّت کنیم، از آیات سوره‌ی بقره بیشتر از 65 آیه و در سوره‌ی آل عمران از 31 آیه بهره برده‌است. برای سایر سوره‌ها می‌توان به فهرست آیات و احادیث مثنوی بدیع الزمان فروزانفر مراجعه کرد. حال می‌توان به راز ماندگاری، زنده بودن و شور و نشاط در درک و فهم اشعار مولانا پی‌برد. به صراحت می‌توان گفت که کلیّت این مفاهیم در پرتو پیوند و ارتباط مولانا با همان حیات طیّبه‌ای است که خداوند در قرآن از آن نام برده‌است. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» ﴿٩٧النحل) هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی می‌بخشیم و (در آن دنیا) پاداش کارهای (خوب و متوسط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد.
«اگر واژگان و زبان و طرز تعبیر مولوی با همه‌ی شاعران متفاوت است بدان سبب است که عالم اندیشه و احساس و تخیّل وی نیز به رنگی دیگراست».(یوسفی، 208: 1369). به عقیده‌ی نگارنده این رنگ، همان رنگی است که در قرآن از آن به رنگ خدایی (صبغة الله) تعبیر شده‌است. مولانا حتّی از حیث ساخت و شکل ظاهری متن اشعارش، به ویژه مثنوی از کلام پروردگار عالمیان الهام گرفته‌است. در کل قرآن، سوره‌ی حمد یک متن است و بقیّه‌ی قرآن شرح و تفسیر این متن. با نگاه به بافت و ساختار مثنوی هم متوجّه می‌شویم که هجده بیت آغازین آن (نی نامه)، یک متن است و شش دفتر مثنوی شرحی بر این هجده بیت.
زرّین‌کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا (کتابی در زندگی و نقد اشعار مولانا)، می‌گوید: در غزلیات مولوی نیز شور و هیجان مرموز و ناشناخته‌ای وجود دارد که با آن‌چه در شعر شاعران دیگر منعکس است، تفاوت دارد. غزل مولانا شعر نیست، سیل روح و طوفان حیات و شعله‌ی طور است که مثل باد می‌غرّد و مثل ابر می‌بارد. (زرّین‌کوب، 245: 1384). این تحرّک و پویایی چیزی جز همان حیات طیّبة قرآن نیست که مولانا آن‌را تجربه کرده؛ هم خود از آن بهره برده و هم دیگران را نیز در زمان حیات خود و پس از آن دگرگون کرده است. چرا؟ چون مولانا در پرتو این حیات هم ذاکر بوده هم شاکر. مراحل ذکر و فکر و شکر را به تعبیر دکتر محمود ویسی طی کرده تا به این پختگی رسیده و در زندگی عملی خود به کار برده‌است. در بیتی از مثنوی می‌گوید:
کار مردان روشنی و گرمی است / کار دونان حیله و بی شرمی است.
با این پیش‌درآمد به تحلیل موضوع می‌پردازیم.
تجزیه و تحلیل
مصادیقی از کلام مولانا که حیات را در بینش و تفکّر وی معنادار کرده فراوان است که در این مقاله با توجّه به محدودیت آن سعی شده‌است گلچینی از این مصداق‌ها تحلیل و بررسی شود. مولانا در اشعار خود از آن حیات طیّبه که در پرتو ایمان و عمل صالح، به زندگی معنای واقعی می‌بخشد، به عنوان «روزی» برای انسان یاد کرده است.
هرکه جز ماهی زآبش سیر شد / هرکه بی‌روزی است روزش دیر شد
عاشق واقعی کسی است که مثل ماهی از آبِ عشقِ معبود سیر نشود و هرکه این روزیِ ایمان و اعتقاد و به تبع آن عملِ صالح را نداشته باشد، روزگارش با ملال و دل‌سیری سپری خواهد‌شد. به تعبیری زنده است ولی زندگی ندارد.
 با دقّت به معناداری زندگی در کلام مولانا متوجّه می‌شویم که در آن‌ها نمودهای فراوانی از اهداف اعتقادی، تربیتی، اخلاقی، عقل‌گرایی، اجتماعی، تزکیه نفس و ... گنجانده شده‌‍‌‌است.
1 _ اهداف اعتقادی: در این خصوص موارد زیادی وجود دارد که به چند نمونه اکتفا می‌کنیم. در این بیت معتقد است عشق و بندگی خالص به معبود، آدمی را عروج می‌دهد:
جسم خاک از عشق، برافلاک شد / کوه، در رقص آمد و چالاک شد
در مصراع اول به عشق خالصانه‌ی پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به پروردگار و معراج ایشان می‌پردازد و در مصراع دوم اشاره به ماجرای حضرت موسی و کوه طور. «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» (اعراف، آیه 143) عشق خالص، پیامبران را این‌گونه بالا برده است، انسان عادی هم می‌تواند رنگ انبیا به خود بگیرد و بندگی خالص معبودش را تجربه کند.
در جاهایی از مثنوی به نگفتن ان شاء الله در کارها ایراد می‌گیرد و آن‌را از نشانه‌های تکبّر و خود بزرگ‌بینی در مقابل پروردگار می‌داند که نوعی شرک اصغر است:
«گر خدا خواهد» نگفتند از بطر / پس خدا بنمودشان عجز بشر
که در بیت فوق نگفتن ان شاء الله را نشانه‌ای از ضعف‌های بشری دانسته که خدا آن‌را به بندگانش یاد آوری کرده است.
بنده در مقابل الهش باید به گونه‌ای باشد که هیچ وقت و زمانی از دعا و اظهار نیاز دست بر‌ندارد، اگرچه خدا از راز درون‌ها خبر دارد ولی بنده مؤظّف است آن خواسته‌ها را بر زبان نیز جاری کند.
لیک گفتی: گرچه می‌دانم سِرت / زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
در دفتر دوّم مثنوی در ابیات 376 الی 444، در موضوع توکّل و تأثیر گریه و زاری و اشک ریختن در اجابت دعا، داستان زیبای کودک حلوا فروش را نقل می‌کند و می‌گوید: شیخ احمد خِضرویه در جوانمردی و گذشت شهره بود، به سبب دستگیری از بینوایان آهی در بساط نداشت، ولی با این حال از توانگران وام می‌ستاند و به فقیران بخشش می‌کرد. در پایان عمر او طلبکاران با شدّت و ترشرویی به طلب وام خود آمدند. شیخ با توکّلی که به خدا داشت، با خود می‌گفت که اینان به لطف حق بدگمانند و خیال می‌کنند که خداوند نمی‌تواند طلب ناچیزشان را ادا کند. در این اثنا کودکی حلوا فروش، فریادکنان از کنار خانقاه شیخ می‌گذرد و شیخ به خادمش می‌گوید تمام حلواهای او را بخرد و به مهمانان طلبکار بدهد تا بخورند. پس از خوردن تمام حلواها، کودک بیچاره، مطالبة حقّ خود می‌کند که شیخ می‌گوید من پولی ندارم و ساعاتی دیگر هم خواهم مرد. کودک بنای شیون و زاری می‌نهد و طلبکاران نیز از این وضع بیشتر ناراحت می‌شوند و به شیخ اعتراض می‌کنند. هنگام نماز عصر فرا می‌رسد که خادم با ظرفی وارد می‌شود و آن‌را پیش شیخ می‌گذارد. شخصی از اهل سخا چهارصد دینار برای شیخ فرستاده بود. شیخ دست به طبق برد و پولی معادل بدهی های خود و طلب کودک حلوا فروش از آن برداشت و به آنان داد. و گفت این عطیّة الهی به خاطر گریة آن کودک بود. آن‌گاه با آرامش به استقبال مرگ رفت.
در این حکایت به دو نکته‌ی اعتقادی پرداخته شده، یکی توکّل به خدای رازق و دیگری تلاش و مجاهده و گریه و راز و نیازهای بنده ،که گریه‌ی کودک نموداری از آن است که بحر رحمت را به جوش می‌آورد:
تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
و پیام تربیتی حکایت را این‌گونه یادآور می‌شود که عبد تا طفل دیده‌اش را بر معبودش نگریاند، خلعت‌های خاصّ الهی را دریافت نمی‌کند:
ای برادر، طفل طفل چشم توست / کام خود موقوف زاری دان دُرُست
گر همی خواهی که آن خلعت رسد / پس بگریان طفل دیده بر جسد
مولوی در جای جای غزلیات و مثنویش به موضوعی تحت عنوان مرگ اختیاری یا رجوع اختیاری می‌پردازد که به نظر می‌رسد آن‌را از مفهوم «إنّا لله و انّا إلیه راجعون» و حدیث شریف « موتوا قبل أن تموتوا» گرفته‌است. برای این مفهوم تمثیل‌های زیبایی را آورده که نمونه بارز آن تمثیل طوطی و بازرگان است که در آن طوطی نمادی یرای روح انسانی است که در این دنیا در قفس جسم اسیر شده و آرزوی باز گشت به منزل و مأوای خود دارد و زمانی می‌تواند رهایی به دست آورد که بمیرد. این مردن همان گسستن و بریدن از تعلّقات و وابستگی هاست و هرآن‌چه او را از پروردگارش جدا کرده است و سرانجام این اصل خود را می‌جوید و بازگشت به آن‌را آرزو دارد:
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
بحر اسرار الهی زمانی تو را ارج و تعالی می‌نهد و مقبولیّت خاص خود می‌بخشد که از اوصاف بشری خویش ببرّی:
آب دریا مرده را بر سر نهد / ور بُوَد زنده ز دریا کی رهد؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر / بحر اسرارت نهد بر فرق سر
2 – اهداف اخلاقی: مثنوی مولانا سرشار از پیام‌ها و اندرز‌های نیکوی اخلاقی است که در این گفتار به چند مورد آن به عنوان دُرهایی از دریای مثنوی اشاره می‌کنیم.
ـ زشتی حسادت: مولوی بر این باور است که حسد یکی از سخت‌ترین عقبه‌ها در زندگی انسان است که آن‌را برای خود به وجود می‌آورد. جسم انسان را خانه‌ای برای حسد می‌داند که خاندان او را آلوده می‌کند.
عَقبه‌یی زین صعب‌تر در راه نیست / ای خُنک آن کش حسد همراه نیست
این جسد خانة حسد آمد، بدان / کز حسد آلوده باشد خاندان
 حسادت مانع هدایت انسان می‌شود، حسود کور است، کور را می‌توان با گرفتن دست هدایت کرد، اما حسود از روی جحود (انکار) هدایت نمی‌شود.
جمله کوران را دوا کن جز حسود / کز حسودی بر تو می‌آرد جُحود
ـ ترک خودبینی و رسیدن به رشد و کمال: انسان هرچه بیشتر ترک خود بینی کند، بیشتر به کمالات می‌رسد و خود را در برابر خالقش چیزی به حساب نمی‌آورد. همین امر باعث رفعت و منزلت او می‌شود. بر روی خاک گل‌های رنگارنگ می‌روید، اما سنگ که نمادی از کبر و غرور است، حیات و رشد و نمویی بر آن امکان‌پذیر نیست.
از بهاران کِی شود سر سبز سنگ؟ / خاک شو، تا گل برویی رنگ، رنگ
سال‌ها تو سنگ بودی دلخراش / آزمون را، یک زمانی خاک باش
از دیگر آفت‌های غرور و خود‌بینی، غم‌ها و افسردگی‌های جانکاهی است که انسان امروزی گرفتار آن شده‌است.
این همه غم‌ها که اندر سینه‌هاست / از بخار گرد و بود و باد ماست
- آفت زبان: زبان یکی از نعمت‌های بزرگ خداوند برای ایجاد ارتباط انسان‌ها با یکدیگر است. استفاده‌ی نادرست از آن کفران نعمت است. زبان می‌تواند ویرانگر یا سازنده باشد. هم آتش است و هم خرمن و هم رنج است و هم گنج.
نکته‌ای کان جست ناگه از زبان / همچو تیری دان که جست آن از کمان
وانگردد از ره، آن تیر ای پسر / بند باید کرد سیلی را ز سر
چون گذشت از سر جهانی را گرفت گر جهان ویران کند، نبوَد شگفت
ای زبان هم آتش و هم خرمنی / چند این آتش در این خرمن زنی؟
ای زبان، هم گنج بی پایان تویی / ای زبان هم رنج بی درمان تویی
باید مهار و کنترل زبان همیشه در دست آدم باشد، و گرنه برای او رسوایی و تباهی به بار می‌آورد.
بند کن چون سیل، سیلانی کند / ورنه رسوایی و ویرانی کند
ــ اهمیّت ادب: ادب توفیقی الهی است که بهره‎‌ی هر کس شود، لطف پروردگار شامل حالش خواهد‌شد و بی‌ادب نه تنها به خود بدی می‌کند بلکه دیگران را نیز در آتش بدی‌های خود می‌سوزاند.
از خدا جوییم توفیق ادب / بی‌ادب محروم شد از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق زد
3- تزکیه‌ی نفس:
ـ نفس امّاره بزرگ‌ترین بت: مولانا، بت نفس را دشمنی درونی می‌داند که کشتن آن از عقل و هوش آدمی بر نمی‌آید. آن‌را مادر بت‌های دیگر می‌داند و معتقد است اگر انسان آن‌را در کنترل خود آورد به راحتی بر بت‌های دیگر چیره می‌شود.
مادر بت‌ها، بت نفس شماست / زان که آن بت مار و این بت، اژدهاست
ای شهان، کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو بتر در انرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست شیر باطن، سُخره‌ خرگوش نیست
در ابیات 2951 الی 2958 دفتر اوّل مثنوی، نفس را چون مرکوبی تصوّر می‌کند که نباید آن‌را به حال خود گذاشت که به پرتگاه شهوت و لغزش‌گاه غفلت می‌رود، بلکه باید این مرکوب را با مهار تقوا و افسار پروا به سوی مردان کامل هدایت کرد. نفس امّاره توسط انسان کامل مهار می‌شود.
آب نور او چو بر آتش چکد / چک چَک از آتش برآید برجهد
چون کند چک چک، تو گویی مرگ و درد / تا شود این دوزخ نفس تو سرد
تا نسوزد او گلستان تو را / تا نسوزد عدل و احسان تو را
بعد از آن چیزی که کاری بر دهد / لاله و نسرین و سیسنبَر دهد
ـ حضور قلب در نماز: در بیشتر اشعارش به حضور قلب در نماز تأکید دارد. به عنوان مثال در یکی از ابیات مثنوی با تضمین حدیثی از نبی اکرم (ص) این مضمون را دقیق نشان داده است.
بشنو از اخبار آن صدر صُدور / لا صلوة تمّ الّا بالحضور
ـ رشته‌ی تعلّقات پاره کردن: هر نوع وابستگی در این دنیا به هر اندازه‌ای باشد، به همان میزان انسان را از پروردگارش دور می‌کند و بین او و معبودش فاصله می‌اندازد. این وابستگی‌ها ممکن است سیم و زر، قدرت، شهوت، مال و فرزند، حرص و آز دنیا و یا ... باشد. کسی نجات پیدا می‌کند و به آرامش دسترسی خواهد‌یافت که تا می‌تواند تعلّق به این‌ها را از خود دور کند. زیباترین تصویری که از این مفهوم آفریده، حکایتی تمثیلی از دفتر دوم مثنوی «کلوخ انداختن تشنه از سرِ دیوار، در جوی آب» است. مولانا در این حکایت کوتاه سالکی را تصوّر می‌کند که با فرو ریختن دیوار علایق جسمانی که همچون حجابی است به معبودش نزدیکتر می‌شود:
بر لب جو بود دیواری بلند / بر لب دیوار، تشنه‌ی دردمند
مانعش از آب، آن دیوار بود / از پی آب، او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب  بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
او هر خشتی را بر می‌کند و به درون آب می‌انداخت از آوای دلنشین آب مسرور می‌شد. آب بدو نهیب می‌زد که آخر از این کار چه فایده ای می‌بری؟ تشنه می‌گفت: دو فایده می‌برم. نخست شنیدن آوای آب است و دیگر آنکه هر خشتی که می‌کنم به آب نزدیک‌تر می‌شوم.
فایده‌ی دیگر که هر خشتی کزین / برکَنَم، آیم سوی ماء مَعین
یعنی هر‌چه از تعلّقات و وابستگی‌ها (دیوار وجود) بکاهم به همان اندازه و چه‌بسا بیشتر، به معبودم (آب حیات) نزدیک‌تر می‌شوم. در پایان حکایت هم این‌گونه نتیجه‌گیری می‌کند که تا زمانی که دیوار وابستگی‌ها بر‌افراشته باشد مانع سجده و کرنش برای پروردگار می‌شود:
تا که این دیوار، عالی گردن است مانع این سر فرود آوردن است
در نمونة دیگری، بندة دینار و درهم بودن را مانع رهایی انسان می‌داند:
بند بگسل باش آزاد ای پسر! / چند باشی بند سیم و بند زر
ـ نکوهش صفت آز : قناعت در زندگی به انسان آرامش خاصّی می‌بخشد و از حرص و آز بی مورد وی را باز می‌دارد و همین قناعت است که او را پر از درّ و مروارید گرانّبها (ارزش و اعتبار) می‌کند.
کوزه‌ی چشم حریصان پُر نشد / تا صدف، قانع نشد، پُر دُرّ نشد
ـ نگه داشتن دل از زنگار هوس: وقتی دل از زنگار هوا و هوس‌های نفسانی خالی نباشد، فرصتی برای دریافتن اسرار ربّانی نمی‌یابد. هوای نفس تباه کننده‌ی اعمال و رفتارهای نیک آدمی است.
آینه‌ات دانی چرا غمّاز نیست؟ / زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
مولانا در بسیاری از ابیات مثنوی به این موضوع می‌پردازد که تا از شرّ نفس رها نشده ایم، امکان فریب و هدر رفت طاعات و عبادات و جود دارد. در تمثیلی زیبا می‌گوید: ما در انبار وجودمان اعمالی را که در راه کسب رضای حق انجام داده‌ایم، ذخیره می‌کنیم، اما به راحتی آن‌ها را از دست می‌دهیم. بدان سبب که هوا و هوس حاصل از نفس امّاره همچون موشی به انبار غلّه می‌زند و آن‌را تباه می‌کند. این همان «احباط اعمال» آدمی است که در بساری از آیات قرآن عظیم بدان پرداخته شده است.
گرنه موشی دزد در انبار ماست / خرمن اعمال چل ساله کجاست؟
تا وقتی انسان به دفع این موش نفس خود نپردازد، کوشش های او در یافتن راه سعادت بیهوده است.
اوّل ای جان دفع شرّ موش کن / وانگهان در جمع گندم جوش کن
 آزمندی‌ها، کفران نعمت و ناسپاسی به پروردگار است.
بد گمانی کردن و حرص‌آوری / کفر باشد پیشِ خوان ِمهتری
ـ پرهیز از شکم‌بارگی، راهی برای کسب معرفت:
گر تو این انبان ز نان خالی کنی / پر ز گوهرهای اجلالی کنی

و همچنین در این چند بیت از دفتر اوّل مثنوی، سفارش انبیا و اولیا را یادآوری می‌کند که شکم را نباید انباشته ساخت، نباید حریصانه بر طعام یورش آورد و بی ملاحظه خورد. در قرآن کریم به مؤمنان سفارش شده که در خوردن باید حدّ اعتدال را رعایت کنند: «کُلوا وَاشرَبُوا و لا تُسرِفُوا»
چون شدی تو سیر، مرداری شدی / بی خبر، بی پا چو دیواری شدی
پس دمی مردار و دیگر دم سگی / چون کنی در راه شیران خوش‌تگی؟
آلت اِشکار خود، جز سگ مدان / کمترک انداز سگ را استخوان
ـ تیرگی درون نشانه‌ی مصاحبت با شیطان: احساس نداشتن آرامش و امنیّت در هر حالی و افسردگی‌های مفرط برای انسان عصر حاضر، پدیده‌ای است که از دست آن به ستوه آمده‌اند.این چیزی جز همدمی و مصاحبت با شیطان و شیطان‌صفتان نیست.
تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای / دان که با دیو لعین همشیره‌ای
4- اهداف تربیتی:
ـ نکوهش خشم و شهوت: مولانا شهوات را سرچشمه و اصل لغزش های بنی‌آدم می‌داند و شدّت آن‌را از آتش بیشتر می‌بیند که او را تا دوزخ همراهی می‌کند. شهوت و خشم، مانع ادراک آدم می‌شود، تنبلی و سستی به بار می‌آورد و روان انسان را از قدرت و استقامت باز می‌دارد.
بعد از آن این نار، نار شهوت است / کاندر او اصل گناه و زَلّت است
نـار بیرونی به آبی بفسُرَد / نار شهوت تا به دوزخ می‌برد
خشم و شهوت، مرد را احول کند / ز استقامت، روح را مبدَل کند
ـ اهمیّت صبر در حفظ ایمان: صبر از ایمان تاج سر پیدا می‌کند، آن‌جا که آدمی صبر ندارد، ایمان ندارد. خداوند به صابران اجر بدون حساب می‌دهد.
صبر از ایمان بیاید سرکُله / حیثُ لا صبرَ فلا ایمانَ له
گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد / هرکه را صبری نباشد در نهاد
ـ صبر مطلوبِ هوشمندان و شهوت مطلوبِ خام طبعان است:
صبر باشد مُشتهای زیرکان / هست حلوا، آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد، گردون بر رود / هر که حلوا خورد واپس‌تر شود

ادامه دارد...